کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام

درباره : حضرت علی علیه السلام
منبع : « كشف الغمّه ج ۲ص ۶۳»،« الارشاد ج ۱ ص۱۷». منتهی الامال ج۱ ص ۴۱۷

مشهور ميان علماى شيعه آن است كه در شب جمعه نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهل هجری در وقت طلوع صبح، حضرت سيّد اوصياء اميرالمؤمنين على علیه‌السلام ضربت خورد به دست عبد الرّحمن بن ملجم مرادى و با معاونت وردان بن مجالد و شبيب بن بجره و اشعث بن قيس و قطامه دختر اخضر، عليهم جميعاً لعنة اللَّه و الملائكة و النّاس اجمعين  (شیخ مفید الارشاد ج۱ ص ۱۱، طبرسی اعلام الوری ص۲۲۷، محدث اربلی، کشف الغمه ج۱ ص ۴۲۸، شیخ کفعمی، المصباح ص ۵۱۳، رضی الدین حلّی، العدد القویه ص ۲۳۵ ، علامه مجلسی جلاءالعیون ص ۳۲۰، شیخ عباس قمی منتهی الآمال ص ۴۱۱)  و پس از دو روز یعنی در ۲۱ رمضان بر اثر همان شمشیر زهر آلود به شهادت رسیدند ( ( مرحوم کلینی، الکافی ج۱ ص ۴۵۲، شیخ مفید الارشاد ج۱ ص ۱۳،فتال نیشابوری، روضة الواعظین ج۱ ص ۱۳۲، محدث اربلی، کشف الغمه ج۱ ص ۴۳۵، شیخ طوسی، التهذیب ج۶ ص ۱۹، رضی الدین حلّی، العدد القویه ص ۲۳۵، طبرسی اعلام الوری ص۲۲۹ ، علامه مجلسی جلاءالعیون ص ۳۲۰، شیخ عباس قمی منتهی الآمال ص ۴۱۱ ) البته محدث اربلی در گزارش دومی شهادت را در ۲۳ رمضان هم ذکر کرده است. محدث اربلی، کشف الغمه ج ۱ص ۴۳۶، رضی الدین حلّی، العدد القویه ص ۲۳۵.


شيخ مفيد و ديگران روايت كردهاند كه گروهى از خوارج در مكّه با يكديگر جمع شدند بعد از واقعه نهروان و گفتند: امرائى كه در ميان مسلمانان هستند همه از راه حق به در رفتهاند، و قصّه نهروان را ذكر كردند و گريستند بر كشتگان نهروان، و با يكديگر هم قسم شدند كه حضرت اميرالمؤمنين علیه‌السلام و معاويه و عمرو بن العاص را در يك شب به قتل برسانند و طلب خون کشته شده گان نهروان را از امير المؤمنين علیه‌السلام بكنند، پس عبد الرحمن بن ملجم گفت: من على علیه‌السلام را می‌كشم، عمرو بن بكر گفت: من عمرو بن العاص را می‌كشم، برك بن عبد اللّه گفت: من معاويه را می‌كشم، و چنين با يكديگر عهد بستند، وقتی ابن ملجم به كوفه آمد، آن راز را به كسى اظهار نكرد و روزى به خانه مردى از قبيله تيم الرباب رفت و قطامه ملعونه را در آن خانه ديد، حضرت اميرالمؤمنين علیه‌السلام در جنگ خوارج پدر و برادر او را كشته بود و آن ملعونه در نهايت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را ديد، آتش محبّتش در سينه او مشتعل گرديد و او را به نكاح خود دعوت نمود، آن ملعونه گفت كه: مهر من سه هزار درهم است و غلامى و كنيزكى و كشتن على بن أبي طالب علیه‌السلام است، آن ملعون براى مصلحت گفت: آنچه گفتى قبول كردم به غير از قتل‏ على بن أبي طالب علیه‌السلام كه مرا قدرت آن نيست، آن ملعونه گفت كه: او را غافل گردان و بكش، اگر از كشتن رهائى يابى با من عيش خواهى كرد، و اگر كشته شوى ثواب آخرت از براى تو بهتر از زندگانى دنياست. چون آن ملعون دانست كه آن ملعونه در نیت با او موافقت دارد، گفت: به خدا سوگند كه من نيز به اين شهر نيامده‌ام مگر براى اين كار، آن ملعونه گفت كه: من از قبيله خود جمعى را با تو همراه می‌كنم كه تو را در اين امر کمک نمايند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبيله خود همراه ابن ملجم گردانيد، از طرفی ابن ملجم ملعون در بین راه شبيب بن بجره را که او نيز از خوارج بود، ديد و گفت: اى شبيب نمی‌خواهى تو را به امرى دعوت كنم كه باعث شرف دنيا و آخرت تو باشد؟ شبيب گفت: آن امر كدام است؟ گفت: آنكه يارى كنى مرا بر كشتن على بن أبي طالب علیه‌السلام شبيب گفت: اى ابن ملجم كارى بزرگ پيش گرفته‌اى و كشتن على علیه‌السلام آسان نيست، ابن ملجم گفت: در مسجد پنهان می‌شويم، چون به نماز بيرون می‌آيد قصد خود را به عمل می‌آوريم، پس آن ملعون را نيز با خود متّفق كرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون با نیت گشتن امیرالمومنین به مسجد درآمدند، قطامه ملعونه نیز در مسجد خیمه زده و مشغول اعتكاف بود، در آن شب آن ملعونان در خيمه او به سر بردند و آن ملعونه جامههاى حرير بر سينه‏ هاى ايشان بست و شمشيرها به دستشان داد و ايشان را بيرون فرستاد. پس آن سه ملعون آمدند و به نزديك آن درى كه حضرت اميرالمؤمنين علیه‌السلام داخل مسجد می‌شد نشستند، و پيشتر راز خود را با اشعث بن قيس خارجى گفته بودند و او نيز با ايشان در اين امر متّفق شده بود و به يارى ايشان به مسجد آمده بود، و در آن شب حجر بن عدى در مسجد بود، ناگاه شنيد كه اشعث می‌گويد: اى ابن ملجم زود باش و حاجت خود را برآور كه چون صبح طالع شود رسوا می‌شوى. چون حجر اين سخن را شنيد غرض ايشان را فهميد و به اشعث لعين گفت: اى اعور ملعون اراده كشتن على علیه‌السلام دارى؟ و به جانب خانه آن حضرت دويد كه آن حضرت را خبر كند، از قضا آن حضرت از راه ديگر رفته بود، چون به مسجد برگشت شنيد كه مردم می‌گويند: امير المؤمنين علیه‌السلام كشته شد .

متن عربی روایت : مَا رَوَاهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ السِّيَرِ مِنْهُمْ أَبُو مِخْنَفٍ لُوطُ بْنُ يَحْيَى وَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ رَاشِدٍ وَ أَبُو هِشَامٍ الرِّفَاعِيُّ وَ أَبُو عَمْرٍو الثَّقَفِيُّ وَ غَيْرُهُمْ أَنَّ نَفَراً مِنَ الْخَوَارِجِ اجْتَمَعُوا بِمَكَّةَ فَتَذَاكَرُوا الْأُمَرَاءَ فَعَابُوهُمْ وَ عَابُوا أَعْمَالَهُمْ عَلَيْهِمْ وَ ذَكَرُوا أَهْلَ النَّهْرَوَانِ وَ تَرَحَّمُوا عَلَيْهِمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ لَوْ أَنَّا شَرَيْنَا أَنْفُسَنَا لِلَّهِ فَأَتَيْنَا أَئِمَّةَ الضَّلَالِ فَطَلَبْنَا غِرَّتَهُمْ فَأَرَحْنَا مِنْهُمُ الْعِبَادَ وَ الْبِلَادَ وَ ثَأَرْنَا بِإِخْوَانِنَا لِلشُّهَدَاءِ بِالنَّهْرَوَانِ فَتَعَاهَدُوا عِنْدَ انْقِضَاءِ الْحَجِّ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ أَنَا أَكْفِيكُمْ‏ عَلِيّاً وَ قَالَ الْبُرَكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ التَّمِيمِيُّ أَنَا أَكْفِيكُمْ مُعَاوِيَةَ وَ قَالَ عَمْرُو بْنُ بَكْرٍ التَّمِيمِيُّ أَنَا أَكْفِيكُمْ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ تَعَاقَدُوا عَلَى ذَلِكَ وَ تَوَافَقُوا عَلَيْهِ وَ عَلَى الْوَفَاءِ وَ اتَّعَدُوا لِشَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَةِ تِسْعَ عَشْرَةَ ثُمَّ تَفَرَّقُوا.

فَأَقْبَلَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ كَانَ عِدَادُهُ فِي كِنْدَةَ حَتَّى قَدِمَ الْكُوفَةَ فَلَقِيَ بِهَا أَصْحَابَهُ فَكَتَمَهُمْ أَمْرَهُ مَخَافَةَ أَنْ يَنْتَشِرَ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ فَهُوَ فِي ذَلِكَ إِذْ زَارَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ ذَاتَ يَوْمٍ مِنْ تَيْمِ الرِّبَابِ فَصَادَفَ عِنْدَهُ قَطَامِ بِنْتَ الْأَخْضَرِ التَّيْمِيَّةَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَتَلَ أَبَاهَا وَ أَخَاهَا بِالنَّهْرَوَانِ وَ كَانَتْ مِنْ أَجْمَلِ نِسَاءِ زَمَانِهَا فَلَمَّا رَآهَا ابْنُ مُلْجَمٍ شُغِفَ بِهَا وَ اشْتَدَّ إِعْجَابُهُ بِهَا فَسَأَلَ فِي نِكَاحِهَا وَ خَطَبَهَا فَقَالَتْ لَهُ مَا الَّذِي تُسَمِّي لِي مِنَ الصَّدَاقِ فَقَالَ لَهَا احْتَكِمِي مَا بَدَا لَكِ فَقَالَتْ لَهُ أَنَا مُحْتَكِمَةٌ عَلَيْكَ ثَلَاثَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ وَصِيفاً وَ خَادِماً وَ قَتْلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ لَهَا لَكِ جَمِيعُ مَا سَأَلْتِ وَ أَمَّا قَتْلُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام فَأَنَّى لِي بِذَلِكِ فَقَالَتْ تَلْتَمِسُ غِرَّتَهُ فَإِنْ أَنْتَ قَتَلْتَهُ شَفَيْتَ نَفْسِي وَ هَنَأَكَ الْعَيْشُ مَعِي وَ إِنْ قُتِلْتَ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَقْدَمَنِي هَذَا الْمِصْرَ وَ قَدْ كُنْتُ هَارِباً مِنْهُ لَا آمَنُ مَعَ أَهْلِهِ إِلَّا مَا سَأَلْتِنِي مِنْ قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام فَلَكِ مَا سَأَلْتِ قَالَتْ فَأَنَا طَالِبَةٌ لَكَ بَعْضَ مَنْ يُسَاعِدُكَ عَلَى ذَلِكَ وَ يُقَوِّيكَ.
ثُمَّ بَعَثَتْ إِلَى وَرْدَانَ بْنِ مُجَالِدٍ مِنْ تَيْمِ الرِّبَابِ فَخَبَّرَتْهُ الْخَبَرَ وَ سَأَلَتْهُ مَعُونَةَ ابْنِ مُلْجَمٍ فَتَحَمَّلَ ذَلِكَ لَهَا وَ خَرَجَ ابْنُ مُلْجَمٍ فَأَتَى رَجُلًا مِنْ أَشْجَعَ يُقَالُ لَهُ شَبِيبُ بْنُ بَجَرَةَ فَقَالَ يَا شَبِيبُ هَلْ لَكَ فِي شَرَفِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالَ وَ مَا ذَاكَ قَالَ تُسَاعِدُنِي عَلَى قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
علیه‌السلام وَ كَانَ شَبِيبٌ عَلَى رَأْيِ الْخَوَارِجِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ مُلْجَمٍ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِدًّا وَ كَيْفَ تَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ نَكْمُنُ لَهُ فِي الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ فَإِذَا خَرَجَ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ فَتَكْنَا بِهِ وَ إِنْ نَحْنُ قَتَلْنَاهُ شَفَيْنَا أَنْفُسَنَا وَ أَدْرَكْنَا ثَأْرَنَا فَلَمْ يَزَلْ بِهِ حَتَّى أَجَابَهُ فَأَقْبَلَ مَعَهُ حَتَّى دَخَلَا الْمَسْجِدَ عَلَى قَطَامِ وَ هِيَ مُعْتَكِفَةٌ فِي الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ قَدْ ضُرِبَتْ عَلَيْهَا قُبَّةٌ فَقَالَ لَهَا قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُنَا عَلَى قَتْلِ هَذَا الرَّجُلِ قَالَتْ لَهُمَا فَإِذَا أَرَدْتُمَا ذَلِكَ فَالْقِيَانِي فِي هَذَا الْمَوْضِعِ.
فَانْصَرَفَا مِنْ عِنْدِهَا فَلَبِثَا أَيَّاماً ثُمَّ أَتَيَاهَا وَ مَعَهُمَا الْآخَرُ لَيْلَةَ الْأَرْبِعَاءِ لِتِسْعَ عَشْرَةَ لَيْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ فَدَعَتْ لَهُمْ بِحَرِيرٍ فَعَصَبَتْ بِهِ صُدُورَهُمْ وَ تَقَلَّدُوا أَسْيَافَهُمْ وَ مَضَوْا وَ جَلَسُوا مُقَابِلَ السُّدَّةِ الَّتِي كَانَ يَخْرُجُ مِنْهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ
علیه السلام إِلَى الصَّلَاةِ وَ قَدْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ أَلْقَوْا إِلَى الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ مَا فِي نُفُوسِهِمْ مِنَ الْعَزِيمَةِ عَلَى قَتْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
علیه‌السلام وَ وَاطَأَهُمْ عَلَيْهِ وَ حَضَرَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ لِمَعُونَتِهِمْ عَلَى مَا اجْتَمَعُوا عَلَيْهِ.
وَ كَانَ حُجْرُ بْنُ عَدِيٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ بَائِتاً فِي الْمَسْجِدِ فَسَمِعَ الْأَشْعَثَ يَقُولُ لِابْنِ مُلْجَمٍ النَّجَاءَ النَّجَاءَ لِحَاجَتِكَ فَقَدْ فَضَحَكَ‏ الصُّبْحُ فَأَحَسَّ حُجْرٌ بِمَا أَرَادَ الْأَشْعَثُ فَقَالَ لَهُ قَتَلْتَهُ يَا أَعْوَرُ وَ خَرَجَ مُبَادِراً لِيَمْضِيَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
علیه‌السلام فَيُخْبِرَهُ الْخَبَرَ وَ يُحَذِّرَهُ مِنَ الْقَوْمِ وَ خَالَفَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَسَبَقَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ وَ أَقْبَلَ حُجْرٌ وَ النَّاسُ يَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين‏ « الارشاد ج۱ ص۱۷». 

اما مرحوم شیخ عباس قمی در منتهی الآمال با استناد به کتب مختلف تاریخی داستان شب ضربت خوردن را از زبان ام کلثوم نقل کرده و می نویسد: از امّ كلثوم نقل شده كه فرمود: چون شب نوزدهم ماه رمضان رسيد پدرم به خانه آمد به نماز ايستاد. من براى افطار آن جناب طبقى حاضر گذاشتم كه دو قرصه نان جو با كاسهاى از شیر و مقدارى از نمك سوده در آن بود.

وقتی امام از نماز فارغ شد، چون آن طبق را ندیدند گریه کرده و فرمودند: اى دختر، براى من در يك طبق دو نان خورش حاضر كرده ‏اى؟ مگر نمى ‏دانى كه من متابعت برادر و پسر عمّ خود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مىكنم، اى دختر، هر كه خوراك و پوشاك او در دنيا نيكوتر است ايستادن او در قيامت نزد حقّ تعالى بيشتر است، اى دختر، در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عذاب. پس برخى از زهد حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تذكره فرمود، آنگاه فرمود: به خدا سوگند افطار نكنم تا از اين دو خورش يكى را بردارى، پس من كاسه شیر را برداشتم و آن حضرت اندكى از نان جو با نمك تناول فرمود و حمد و ثناى الهى به جا آورد و برخاست و به نماز ايستاد، پيوسته مشغول ركوع و سجود بود و تضرّع و ابتهال به درگاه خالق متعالى مىنمود.

و نقل شده كه: آن حضرت در آن شب، بسيار از خانه خود بيرون مىرفت و داخل مى‏ شد و به اطراف آسمان نظر مى‏ كرد و تضرّع و زارى مى‏ كرد و سوره يس را تلاوت فرمود و مى‏ گفت: اللّهمّ بارك لى فى الموت. يعنى: خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، و بسيار مىگفت: انّا للّه و انّا اليه راجعون. و كلمه مباركه لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم را بسيار مكرّر مىكرد و بسيار صلوات‏ مى‏ فرستاد و استغفار مى‏ نمود. [1]

ابن شهر آشوب و دیگران روايت كرده ‏اند كه: حضرت در تمام آن شب بيدار بود و براى نماز شب بيرون نرفت به خلاف عادت هميشه خويش. امّ كلثوم [2] عرض كرد: اى پدر، اين بيدارى و اضطراب شما در اين شب براى چيست؟ فرمود: در صبح اين شب من شهيد خواهم شد، عرض كرد: بفرماييد جعده به مسجد رود و با مردم نماز گزارد، (جعده فرزند هبيره است، و مادرش اُمّ هانى خواهر اميرالمؤمنين علیه السلام است) فرمود كه: از قضاى الهى نمىتوان گريخت و خود آهنگ رفتن به مسجد نمود. [3]

و روايت شده كه در آن شب آن حضرت بيدار بود و بسيار بيرون مىرفت و به آسمان نظر مىافكند، و مىفرمود: به خدا قسم كه دروغ نمىگويم، و دروغ به من گفته نشده. اين است آن شبى كه مرا وعده شهادت داده ‏اند. پس به مضجع خويش بر مىگشت. پس زمانى كه فجر طالع شد ابن نبّاح مؤذّن آن حضرت درآمد و نداى نماز در داد، حضرت به آهنگ مسجد برخاست، چون به صحن خانه آمد، مرغابيان چند كه در خانه بودند به خلاف عادت از پيش روى آن حضرت درآمدند و پر مىزدند و فرياد و صيحه همى‏ كردند، بعضى خواستند كه ايشان را برانند حضرت فرمود: دعوهنّ فانّهنّ صوائح تتبعها نوائح. يعنى: بگذاريد ايشان را به حال خود، همانا ايشان صيحه ‏زنندگانند كه از پى‏ نوحه ‏كنندگان دارند. [4]

و به روايتى: امّ كلثوم يا امام حسن علیه‌السلام عرض كرد: اى پدر! چرا فال بد مىزنى؟ فرمود: فال بد نمىزنم، و لكن دل شهادت مىدهد كه كشته مى ‏شوم. [5] يا آن كه فرمود: اين سخن حقّى بود كه به زبانم جارى شد، آنگاه سفارش مرغابيان را به امّ كلثوم نمود، و فرمود: اى دخترك من! به حق من بر تو كه اين‏ها را رها كنى زيرا كه محبوس داشتى چيزى را كه زبان ندارد و قادر نيست بر سخن گفتن، هرگاه گرسنه يا تشنه شود، پس آن‏ها را غذا ده و سيراب كن، و اگر نه رها كن بروند و از گياه هاى زمين بخورند.

و چون به در خانه رسيد، قلّاب در كمر بند آن حضرت بند شد و از كمر مباركش بازشد، حضرت كمر را محكم بست و اشعارى چند انشاد كرد كه از جمله اين دو بيت است:

(مورّخ امين مسعودى گفته در خانه آن حضرت از تنه درخت خرما بود و در باز نمىشد و مشكل شده بود، آن حضرت در را از جا كند و كنارى نهاد و در را خود بگشود و محكم بست و اين دو شعر را انشاد فرمود:  [6]

          اشدد حيازيمك للموت             فانّ الموت لاقيكا

             و لا تجزع عن الموت             اذا حلّ بناديكا

             و لا تغرّ بالدّهر             و ان كان يوافيكا

             كما اضحكك الدّهر             كذاك الدّهر يبكيكا

 مضمون اشعار آن كه: اى على! ببند ميان خود را براى مرگ، پس همانا مرگ تو را ملاقات خواهد نمود، و جزع مكن از مرگ وقتى كه نازل شود به منزل تو، و مغرور مشو به دنيا هر چند با تو موافقت نمايد، هم چنان كه دهر تو را خندان گردانيده است هم چنين تو را به گريه خواهد در آورد. پس گفت: الهى، مرگ را بر من مبارك كن و لقاى خود را بر من خجسته فرماى.

امّ كلثوم از شنيدن اين كلمات فرياد وا أبتاه و وا غوثاه برداشت، و امام حسن علیه‌السلام از قفاى پدر بيرون رفت، چون به آن حضرت رسيد عرض كرد: همى ‏خواهم با شما باشم، حضرت فرمود كه: تو را سوگند مىدهم به حقّى كه از براى من است بر تو كه برگردى. امام حسنعلیه السلامبه خانه بازشد و با امّ كلثوم محزون و غمگين نشستند و بر احوال و اقوالى كه از پدر بزرگوار مشاهده كرده بودند مىگريستند.

و از آن سوى امير المؤمنين علیه‌السلام وارد مسجد گشت، و قنديلهاى مسجد خاموش بود، آن حضرت در تاريكى چند ركعت نماز خواند، و لختى مشغول تعقيب گشت آنگاه بر بام مسجد آمد و انگشتان مبارك بر گوش نهاد، و بانگ اذان در داد و چون آن حضرت اذان مى‏ گفت، هيچ خانه در كوفه نبود مگر آن كه صداى اذانش به آنجا مىرسيد. آنگاه از مأذنه به زير آمد و خداى را تقديس و تهليل مىگفت و صلوات مىفرستاد، آنگاه از بام به زير آمد و اين چند بيت را قرائت فرمود:

         خلّوا سبيل المؤمن المجاهد             فى اللّه لا يعبد غير الواحد

             و يوقظ النّاس الى المساجد

 پس به صحن مسجد درآمد و همى ‏گفت: الصّلاة، الصّلاة و خفتگان را براى نماز از خواب بیدار کرد، و ابن ملجم ملعون در تمام آن شب بيدار بود و در آن امر عظيم كه اراده داشت تفكّر مىكرد. اين هنگام كه اميرالمؤمنين علیه‌السلام خفتگان را براى نماز بيدار مىكرد او نيز در ميان خفتگان به روى در افتاده بود و شمشير مسموم خود را در زير جامه داشت، چون اميرالمؤمنين علیه‌السلام به او رسيد فرمود: برخيز براى نماز و چنين مخواب كه اين خواب شياطين است، بر دست راست بخواب كه خواب مؤمنان است، يا به طرف چپ بخواب كه خواب حكماء است و بر پشت به خواب كه خواب پيغمبران است. و از او در گذشت و به محراب رفت و به نماز ايستاد. و امّا ابن ملجم با اين كه شنیده بود كه اميرالمؤمنين علیه‌السلام را اشقياى امّت شهيد مىكند؛ گاهى قطام را مىگفت مى ترسم من آن كس باشم و بر آرزو نيز دست نيابم. و آن شب تا بامداد در انديشه اين امر عظيم بود عاقبت سيلاب شقاوت او اين خيالات گوناگون را چون خس و خاشاك به طوفان فنا داد و عزم خويش را در قتل اميرالمؤمنين علیه‌السلام درست كرد و بيامد در پهلوى آن امام همام كه در پهلوى محراب بود جاى گرفت، وردان و شبيب نيز در گوشه ‏اى خزيدند، چون اميرالمؤمنين علیه‌السلام در ركعت اوّل سر از سجده برداشت شبيب ابن بجره اوّل آهنگ قتل آن حضرت كرد، و بانگ زد كه: للّه الحكم يا علىّ، لا لك و لا لأصحابك. يعنى: حكم خاصّ خداوند است تو نتوانى از خويشتن حكم كنى و كار دين را به حكومت حكمين بازگذارى. اين بگفت و تيغ را براند، شمشير او بر طاق آمد و خطا كرد. از پس او ابن ملجم آمد شمشير خود را حركتى داد، اين كلمات تکرار کرد و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد، [7] و از قضا ضربت او به جاى زخم عمرو بن عبد ودّ آمد و تا موضع سجده را شكافت. آن حضرت فرمود: بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه فزت و ربّ الكعبة. سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم،[8] و صيحه شريفش بلند شد كه فرزند يهوديّه ابن ملجم مرا كشت، او را مأخوذ داريد.

اهل مسجد چون صداى آن حضرت شنيدند، در طلب آن ملعون شدند و صداها بلند شد و حال مردم دگرگون شده بود، پس همه به سوى محراب دويدند ديدند كه آن حضرت در محراب افتاده و فرق مباركش شكافته شده و خاك بر مىگيرد و بر مواضع جراحت مى ‏ريزد و اين آيه مباركه مىخواند: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‏. يعنى: از زمين خلق كرديم شما را، و در زمين بر مىگردانيم شما را، و از زمين بيرون مىآوريم شما را بار ديگر. [9]

پس فرمود كه: آمد امر خدا، و راست شد گفته رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مردمان ديدند كه خون سرش بر روى و محاسن شريفش جارى است و ريش مباركش به خون خضاب شده و مىفرمايد: هذا ما وعدنا اللّه و رسوله. اين همان وعده است كه خدا و رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وسلم به من داده ‏اند.

نقل است هنگام ضربت ابن ملجم بر فرق آن حضرت، زمين بلرزيد و درياها به موج آمد و آسمان ها متزلزل گشت و درهاى مسجد به هم خورد و خروش از ملائكه آسمان ها بلند شد، و باد سياهى سخت بوزيد كه جهان را تاريك ساخت و جبرئيل در ميان آسمان و زمين ندا در داد چنان كه مردمان بشنيدند و گفت: تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ‏ الْهُدَى‏ وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ أَعْلَامُ التُّقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاء به خدا سوگند كه در هم شكست اركان هدايت، و تاريك شد ستاره ‏هاى علم نبوّت، و برطرف شد نشانه هاى پرهيزكارى، و گسيخته شد عروة الوثقاى الهى، و كشته شد پسر عمّ محمّد مصطفى صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و شهيد شد سيّد اوصياء علىّ مرتضى، شهيد كرد او را بدبخت‏ترين اشقياء.

چون امّ كلثوم اين صدا را شنيد، طپانچه را بروى خود زد و گريبان چاك زد، و فرياد زد! وا أبتاه، وا عليّاه، وا محمّداه، پس حسنينعلیه السلام به سوى مسجد دويدند، ديدند كه مردم نوحه و فرياد مى ‏كنند و مى‏ گويند: وا اماماه و وا امير المؤمنيناه، به خدا سوگند كه شهيد شد امام عابد مجاهد كه هرگز اصنام و اوثان را سجده نكرد، و اشبه مردم بود به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

پس چون داخل مسجد شدند، فرياد وا أبتاه، و وا علياه بر آوردند و مى‏ گفتند: كاش مرده بوديم و اين روز را نمىديدم. چون به نزديك محراب آمدند پدر بزرگوار خويش را ديدند كه در ميان محراب در افتاده. و ابو جعده و جماعتى از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند و همى ‏خواهند تا مگر آن حضرت را برپا دارند تا با مردم نماز گزارد، و او توانايى ندارد، پس حضرت اميرالمؤمنين علیه‌السلام امام حسن علیه‌السلام را به جاى خود بازداشت كه با مردم نماز گزارد و آن حضرت نماز خويشتن را نشسته تمام كرد، و از زحمت زهر و شدّت زخم به جانب يمين و شمال متمايل مى‏ گشت، چون امام حسن علیه‌السلام از نماز فارغ شد سر پدر را در كنار گرفت، و همى ‏گفت: اى پدر! پشت مرا شكستى، چگونه تو را به اين حال توانم ديد.

امير المؤمنينعلیه‌السلام چشم گشود و فرمود: اى فرزند! از پس امروز پدر تو را رنجى و المى نيست، اينك جدّ تو محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه وآله وسلم و جدّه تو خديجه كبرى، و مادر تو فاطمه زهرا عليهما السّلام و حوريان بهشت حاضرند و انتظار پدر تو را دارند تو شاد باش و دست از گريستن بدار كه گريه تو ملائكه آسمان را به گريه‏ در آورده است.

پس با رداى اميرالمؤمنينعلیه‌السلام جراحت سر را محكم ببستند و آن حضرت را از محراب به ميان مسجد آوردند و از آن سوى خبر شهادت امير المؤمنين علیه‌السلام در شهر كوفه پراكنده شد زن و مرد آن بلده به سوى مسجد شتاب كردند، امير المؤمنين علیه‌السلام را ديدند كه سرش در دامن امام حسن علیه‌السلام است. و با آن كه جاى ضربت را محكم بستهاند خون از آن مىريزد و چهره مباركش از زردى به سفيدى مايل شده است به اطراف آسمان نظر مى ‏كند و زبان مباركش از زردى به سفيدى مايل شده است؛ به اطراف آسمان نظر مىكند و زبان مباركش به تسبيح و تقديس الهى مشغول است و مى‏ گويد: الهى اسألك مرافقة الأنبياء و الاوصياء و اعلى درجات جنّة المأوى.  ترجمه: از تو سؤال مىكنم پروردگارا رفاقت انبيا و اوصيا و اعلاى درجات جنة المأوى را.

پس زمانى مدهوش شد، و امام حسن علیه‌السلام بگريست و از قطرات اشک آن حضرت كه بر روى پدر بزرگوارش ريخت آن حضرت به هوش آمد، و چشم بگشود و فرمود: اى فرزند! چرا مىگريى و جزع مى ‏كنى، همانا تو بعد از من به زهر ستم شهيد مىشوى، و برادرت حسين به تيغ، و هر دو تن به جدّ و پدر و مادر خود ملحق خواهيد شد. « شیخ عباس قمی، منتهی الآمال ج ۱ ص ۴۱۷الی ۴۲۶»

پانویس


[1] ـ مجلسی، بحار الانوار ج ۴۲ص ۲۷۶.

[2] ـ در خصائص الائمه عليهم السّلام: زينب، ص ۶۳.

[3] ـ مجلسی، جلاء العيون، ص ۳۳۶.

[4] ـ م الارشاد مفيد، ج ۱، ص ۱۶؛ خصائص رضى، ص ۶۳؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۱۰؛ كشف الغمه، ج ۱، ص ۴۳۶؛ روضة الواعظين، ص ۱۳۵؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۲؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۲۵.

[5] ـ محدث اربلی، كشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۴..

[6] ـ مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۲۹و نيز نك: مقاتل الطالبيين، ص ۳۱.

[7] ـ مجلسی، بحار الأنوار، طبع قديم، ج ۱، ص ۶۵۰ به نقل از امالى...

[8] ـ الصواعق المحرقة، ص ۸۰؛ روضة الواعظين، ص ۱۳۶؛ نظم درر السمطين، ص ۱۳۷؛ خصائص الائمة عليهم السّلام، ص ۶۳.

[9] ـ سوره طه، آيه ۵۵.